جدول جو
جدول جو

معنی پوستین کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پوستین کردن
(وَ)
پوستین کردن کسی را، او را رسوا کردن. ا و را مفتضح کردن. او را عیب کردن. (اوبهی). بدگوئی او کردن. (برهان) :
در رکابش ماه خواهد رفت اگر
اسب حسن اینست کو زین میکند
با رخ و دندانش روز و شب فلک
پوستین ماه و پروین میکند.
انوری.
پوستینم مکن که از غم و درد
فلکم پوست می بپیراید.
انوری.
معشوقه دل ببرد و همی قصد دین کند
با آشنا و دوست کسی اینچنین کند
دل پوستین بگازر غم داد و طرفه آنک
روز و شبم هنوز همی پوستین کند.
انوری.
از سر جوی عشوه آب ببند
بیش ازین گرد پای حوض مگرد
تا مرا در میان تابستان
مر ترا پوستین نباید کرد.
انوری.
و در قطعۀ ذیل نیز بهمین تعبیر مثلی اشاره است:
پوستینی بخواستیم از تو
تا زمستان بسر بریم در آن
قیمت ما بر تو بود چنانک
قیمت پوستین بتابستان
بده ای خواجه پوستینم هین
پیشتر ز آنکه پوستینت هان (یعنی پوستینت کنم).
کمال اسماعیل.
و در دو بیت ذیل سنائی و انوری معنی پوستین کردن و سوختۀ پوستین را ندانستم:
آنان فسرده اند که شان پوستین کنی
ما را ز غم چو سوختۀ پوستین مکن.
سنائی.
منکر مشو از آنکه تو در پوست نیستی
کآزادگان بخیره ترا پوستین کنند.
انوری
لغت نامه دهخدا
پوستین کردن
پوستین کسی را. او را رسوا کردن مفتضح کردن ویرا بد گویی او کردن
تصویری از پوستین کردن
تصویر پوستین کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوستین دریدن
تصویر پوستین دریدن
دریدن پوست یا پوستین کسی، کنایه از راز کسی را فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دریدن پوست بر کسی، پرده از راز نهانی برداشتن. افشای راز کردن:
بدشنام مر پاک فرزند او را
بدری همی پوستین محمد.
ناصرخسرو.
عشق توام پوستین گر بدرد گو بدر
سوختۀ گرم روتا چه کند پوستین.
خاقانی.
روا باشد ار پوستینم درند
که طاقت ندارم که مغزم خورند.
سعدی.
- پوستین کسی دریدن، یا پوستین بر کسی دریدن،در غیبت یا حضور دشنام و بد او گفتن:
ابا دشمنی پاک فرزند را
بدری همی پوستین محمد.
ناصرخسرو.
بگیتی نام من هر کس شنیدی
بزشتی پوستین بر من دریدی.
(ویس و رامین).
زبون باش تا پوستینت درند
که صاحبدلان بار شوخان برند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
برآمدن و آماسیدن پستان زن یا حیوان آبستن از شیر، کمی پیش از زادن: ارداد، پستان کردن گوسپند و جز آن پیش از زادن. (منتهی الارب). زهو،... و پستان کردن میش نزدیک زادن. (صراح اللغه). رمدّت الناقه ترمیداً، پستان کرد شتر ماده. الماع، پستان کردن مادیان و ماده خر و ماده شتر. (منتهی الارب) ، شیر به پستان آوردن. پرشدن پستان از شیر
لغت نامه دهخدا
(تُ پُ زَ دَ)
دوستی پیوستن. مودت و محبت داشتن. عهد مودت بستن. (ناظم الاطباء). به راه دوستی و علاقه و محبت رفتن با کسی. دوستدار شدن. مهر ورزیدن. دوست شدن. مناسمه. مناسمت. (یادداشت مؤلف) : مخاله، دوستی کردن با کسی. خلال. خلال، دوستی کردن با کسی. مساجره، با همدیگر دوستی کردن. (منتهی الارب) :
تو با چرخ گردون مکن دوستی
که گه مغز یابی و گه پوستی.
فردوسی.
مکن دوستی با دروغ آزمای
همان نیز با مرد ناپاک رای.
فردوسی.
دیو و پری در آن زمان آشکارا بودند و با آدمی جنگ و دوستی می کردند. (قصص الانبیاء ص 35).
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
که دشمنم ز برای تو از زبان انداخت.
سعدی.
هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم
باورم این نمی شود با تو نشسته کاین منم.
سعدی.
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای.
سعدی.
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخوردپیل.
سعدی (گلستان).
با کاینات کرده ام آن دوستی که یار
در هر دلی که جلوه کند در دل من است.
قبادبیگ (از آنندراج).
هر کسی را چنانکه هست بدان
پس بدان قدر دوستی می کن.
ابن یمین.
، زفاف نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پوست کندن. پوست باز کردن. سلخ. باز کردن پوست میوه و جز آن. از پوست برآوردن، غیبت و بدگوئی کسی کردن، پوست کردن کتابی، جلد کردن آن. جلد انداختن بدو. پشت کردن آن. مجلد کردن کتاب. تجلید. (زوزنی). المجلد، آنکه کراسه را پوست کند. (مهذب الاسماء) ، انیس و محرم ساختن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
دریدن پوست کسی، پرده از راز نهانی برداشتن افشا کردن راز، در غیبت یا حضور بد کسی گفتن عیبجویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کندن (میوه درخت جانور) پوست باز کردن سلخ، غیبت کردن بد گویی کردن، انیس ساختن محرم کردن، یا پوست کردن کتابی را. جلد کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوستین دریدن
تصویر پوستین دریدن
کنایه از افشا کردن راز، عیب جویی کردن
فرهنگ فارسی معین